عکس باران
نکاتِ ویدا پسندانه:
1. دیشب خانه-مان عکس باران بود.
2. زوایای دیده و نادیده-مان از صدقه سر ِدوربین ِبرادر میثی و عکس هایش دیده شد!
3. این 2 تا عکس حاصل ِدست رنج ِمنه :D
4. همیشه این دست عکس ها برایم جالب بودند و سؤال بر انگیز...
5. حسش چیزی شبیه به ابر و باد ساختن با نشاسته و رنگ در کودکی بود. یا چیزی شبیه به چاپ زدن. لحظه ی دیده شدن ِعکس، درست برایم شبیه به برداشتن ِکاغذ و دیدنِ رنگ ها و طرح های نقش بسته بر کاغذ بود. تصادف در هر دو حرفِ اول را می زند. انگار رنگ ها و نورها اختیار ِنداشته-شان را پیدا کرده باشند. می رقصند و می رقصند و هر جا طالب باشند آرام می گیرند. دیگر تو نیستی که نور را مهار می کنی یا رنگ ها را هویت می بخشی. تو تنها انتظار ِپایان را می کشی. پایانِ بزم ِنورها، پایانِ بزم ِرنگ ها... پایانِ بزمشان،حاصل ِکار ِتوست. و چه بی انصافی است هویتمندیشان به اسم ِتو، به نام ِتو در انتهای این هیاهوی بی انتها...