Saturday, May 03, 2008

سوءتفاهم

باد خودش را ول می­کرد لای موهای دخترک و حواسش را می­ریخت بهم. دختر هم سر به سوی باد می­چرخاند، و موهایی که بر صورتش می­رقصید را بهانه می­کرد تا دستانش را از میانِ دستانِ مرد بیرون بکشد و موهایش را کنار بزند تا به خیالش مرتب شود.

و هر بار که باد خیز بر می­داشت و خودش را می­انداخت میانِ موهای دخترک؛ وقار، متانت، و آرامش ِاو را یکجا می­ریخت بهم! و دخترک بدل به وحشی ِزیبایی می­شد که فکر ِرامش را از ذهن­ها پاک می­کرد.

باد شدت می­گرفت. دخترک چنگ در موهایش می­زد؛ به خیالش از نو مرتب می­شد. مرد محکم­تر از قبل دستانِ دخترک را می­چسبید. باد شدیدتر از پیش می­وزید. دخترک سخت­تر از بارهای قبل دستش را خلاص می­کرد و پیاپی سوءِتفاهم می­ساخت!

باد بود و دخترک، دخترک بود و مردی که پیش رویش بود، مرد بود و رویایی که باد به بادش می­داد! و باز باد بود و خستی که موهای دخترک را پریشان­تر از قبل می­کرد.

فرداهایش دخترکی بود با موهای کوتاه شده­ای که به سختی روی گوشش می­ریخت. دخترکی بود و مردی که رویاهایش را باد برده بود. و روزهایی که دیگر از باد خبری نبود...

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

باد بود و رويا بود و زيباي وحشي ...
مرد بود و بي رويايي و خاطره اي دور و فراموش شدني
...

10:53  
Anonymous Anonymous said...

ziba bud va gham angiz
amma az ghodrate neveshtat lezzat bordam ziaaaaaad

02:41  

Post a Comment

<< Home