روزی که فهمیدم پدرم، پدرم نیست
پدرم تنها مردِ خیالِ من نبود. اصلاً رویای من نبود.
پدرم مادری بلد نبود. از همان اولِ اولش هم به سختی پدری میکرد؛ مادری کردنش پیشکش ِجفتمان!
بچهباز و هردمبیل هم نبود؛ پس میشد در تاریکی با خیالِ راحت کنارش خوابید.
شاید مادر ِمردهام را در من میدید یا مادر ِمردهاش را. هر چه بود، مطمئن بودم مردهای را در من میبیند که نگاههای طولانیاش هر روز و هر روز از من برداشته میشود. شاید چون روز به روز به آن خدا بیامرزهای خیالش نزدیکتر میشدم!
کار ِپدرم با گِل بود. حجمهایی که میساخت نه تقارن داشتند نه شکل و شمایل ِدرستی. اما خیلیها میگفتند کلی هنر پشتش خوابیده. من که میدانستم آنها را بی هیچ زحمتی در عین ِبی حوصلگی میسازد؛ حالا هنرش کجای کارش بود نمیدانم.
روزی که فهمیدم پدرم اصلاً پدرم نیست، این را هم فهمیدم که هیچ مردهی آشنایی نیست که در سیمای من جلوهگر شود و او را هوایی کند. هیچ شباهتی در چشمهای من به هیچ کدام از دلدادههای پدرم نبود که او را درگیر ِگذشته کند. هیچ نشانهای نیست که او را آزار دهد و از نگاه کردن به من باز دارد.
روزی که فهمیدم پدرم، پدرم نیست این را هم فهمیدم هیچ دلیل ِپدرانهای نبود که او مرا از چهارده پانزده سالگی به بعد با ترس نوازش کند یا دیگر کنارم نخوابد یا وقتی میبوسمش مات نگاهم کند.
روزی که فهمیدم پدرم، اصلاً پدرم نبوده؛ پدرم داشت گِلی را روی چرخکِ گردانِ مخصوصش شکل میداد. وقتی بی مقدمه گفتم: "میدانم پدرم نیستی!" یکهو همه چیز نافرم شد.
آن شب پدرم را به آرزویش رساندم. از فردایش هیچ کس حجمهای گِلی پدرم را دوست نداشت. و من، خودش را هم.
پدرم مادری بلد نبود. از همان اولِ اولش هم به سختی پدری میکرد؛ مادری کردنش پیشکش ِجفتمان!
بچهباز و هردمبیل هم نبود؛ پس میشد در تاریکی با خیالِ راحت کنارش خوابید.
شاید مادر ِمردهام را در من میدید یا مادر ِمردهاش را. هر چه بود، مطمئن بودم مردهای را در من میبیند که نگاههای طولانیاش هر روز و هر روز از من برداشته میشود. شاید چون روز به روز به آن خدا بیامرزهای خیالش نزدیکتر میشدم!
کار ِپدرم با گِل بود. حجمهایی که میساخت نه تقارن داشتند نه شکل و شمایل ِدرستی. اما خیلیها میگفتند کلی هنر پشتش خوابیده. من که میدانستم آنها را بی هیچ زحمتی در عین ِبی حوصلگی میسازد؛ حالا هنرش کجای کارش بود نمیدانم.
روزی که فهمیدم پدرم اصلاً پدرم نیست، این را هم فهمیدم که هیچ مردهی آشنایی نیست که در سیمای من جلوهگر شود و او را هوایی کند. هیچ شباهتی در چشمهای من به هیچ کدام از دلدادههای پدرم نبود که او را درگیر ِگذشته کند. هیچ نشانهای نیست که او را آزار دهد و از نگاه کردن به من باز دارد.
روزی که فهمیدم پدرم، پدرم نیست این را هم فهمیدم هیچ دلیل ِپدرانهای نبود که او مرا از چهارده پانزده سالگی به بعد با ترس نوازش کند یا دیگر کنارم نخوابد یا وقتی میبوسمش مات نگاهم کند.
روزی که فهمیدم پدرم، اصلاً پدرم نبوده؛ پدرم داشت گِلی را روی چرخکِ گردانِ مخصوصش شکل میداد. وقتی بی مقدمه گفتم: "میدانم پدرم نیستی!" یکهو همه چیز نافرم شد.
آن شب پدرم را به آرزویش رساندم. از فردایش هیچ کس حجمهای گِلی پدرم را دوست نداشت. و من، خودش را هم.
6 Comments:
خيلي خوب بود.
سلام دوست عزیز با خبر چاپ کتاب خودم و جواد گنجعلی به روزم و منتظر.......خوب و خوش
ای ول
پدر من هم پدرم نبود بی هیچ نوازشی
khob az aali ham behtar bood
vsadr.blogspot.com is very informative. The article is very professionally written. I enjoy reading vsadr.blogspot.com every day.
advance loan
canada payday loans
Post a Comment
<< Home