منِ من، منِ زیبا
و من
ایستاده در منتها علیه نا باوری
آغوش گشوده ام برای خود
منِ زیبا
طره های پریشان بر چهره ام را بوسه می زنم
منِ زیبا
منِ من
ایستاده در برِ خود
خود را نگاه می کنم
که چه نرم و دلبرانه،
تن می دهد به فرجام های خود خواسته
تن می دهد به سِحر بازوانِ نا امنِ زندگی
و چه نازک و نحیف و نا خواسته،
گوشه ی هستی این و آن پرسه می زند
ساکت و آرام، پر از قداستِ لَخت لَخت بر جانش
دانش نامه ی سیارِ معاشقه های خود فریبم
معلم ِتازگی های نا شناخته ی ایام
پایه گذارِ مکتبِ رهایی بی قید و شرط
دادستانِ دل های غرقه در حقه های نا مطبوع
منِ من
ایستاده در منتها علیه نا شادی
خود را بوسه می زنم
که هُرم ِبوسه های فریب را مرهم است
خود را نوازش می کنم
که گرمای نوازش های دروغ را آرام است
منِ زیبا
منِ من
...