آهای زندگی!
میدانم حجم ِسیاهی ِمدفون در وجودت سر به آسمان برده. باشد؛ بگذار دوستت بدارم. اما اگر ما بین ِاین گذر بزرگتر از تویی را یافتم که حجم ِسرخوشانههای بودنش چیزی بیشتر و بیشتر از تو برایم داشت قول میدهم که تو را به حالِ خود بگذارم!
حالا بیا و اینبار که تو را میخواهم و وجودِ بادی به هر جهت بردهی این روزهایم را با یک به یک لذتهای نهفته در بطن ِتو تسکین میدهم و به ایسایی میکشانم؛ ساز ِناکوک نزن و خاطر مکدر ِما را بیشتر از این میازار!
بیا حالا که سعی میکنم وقتِ تماشای روی نکبتت، روی زیبای پر ولعت را نیز مرور کنم با ما سر ِدوستی بیآغاز!
بیا حالا که جلوی هر بد به جای بدتر یک خوب میگذارم و پُر معنایت میکنم مقابل ِمردمانِ نافرم ِزندگی گریز ما را به مسخره مگیر!
بیا حالا که از جزء جزء بودنت امثالالحکم میسازم و آویزه میکنم از گوشم به وقتِ نیاز، هی مدام گردِ خود مچرخانم!
ببین، آخر تهِ تهِ بی خیالی را هم طی کنم؛ نهایت هیچ ِهیچ نمیشوی برایم. ولی خوب تهِ تهِ بیخیالی را هنوز تجربه نکردم. برای همین میگویم مراقبِ از دست دادنِ من باش!
ببین دلم را خوش کردهام به چرندیاتی که دارم به هم میبافم. این که تهِ تهاش هزار و یک دلیل بسازم برای زیبا دیدنت! ولی خودمانیم آنقدرها هم سخت نیست بتوارهای شوی و چارهای برایم نگذاری جز ثنایت!
ولی من گیجم! گیج از گیجی! و گاهی اوقات چارهای نیست جز سلانهسلانه رفتن.
--------------------------------
زمان ِکمی است که سرگرمی ِجدیدی پیدا کردهام. اولِ اولش به کل، شکلی از بازی بود. نه اینکه الآنش زیادی جدی باشد؛ نه! ولی خوب یک جورهایی فرق کرده. کم ِکمش این است که قدری از قواعدِ بازی را یاد گرفتم. آخرش برایم مثل ِآخر ِخیلی از چیزهایی که شروع کردم و نصفه و نیمه رها کردم یا به هیچ وجه خودم شروعشان نکردم ولی آهسته و پیوسته با من همراه شدهاند بویی از لذت میدهد! شاید یکی از دلایل ِاین غیبتِ طولانیام همان فریادی باشد که بیصدا سیال است و نمیشود نوشت و کتابش کرد. آخ که چه لذتی است این دیدن!
کمی از آنهمه ذوق را اینجا جمع کردهام اگر برایتان جالب بود دنبالش کنید. (: