ماگیندای نگین را دوستیم آمد
من برای خودم
امشب دلم،
فقط کمی نگین خواست
که بی هیچ ترسی صورتش ببوسم!
بله...
میانِ همین ها و همان ها
در تقابل ِهست های نا موزون
نیستی ِهست شده ای را در می زنم...
باشد؛
آهنگِ اسمت را هم که دوست دارم
نگین گفتنم می آید هی!
از این اتاق به آن اتاق که می روم
گاهی،
حسرتِ دری را به هم زدن
بر دلم می ماند.
ماگیندایت برایم
حکم ِهمان اتاق های بی در بود...
حسرتِ کوبیدنش بر دلم ماند!
می دانی؟
گاهی اصواتِ خوشایند
در درونِ خود
همه اندیشه ها و رویاها را به بزم نشسته اند!
ماگیندای نگین را دوستیم آمد...
می دانم...
می دانم گاهی انتظار
پشیمانی ام می دهد
آیینه ای که خود را در آن می بینم
محال است تو را نشانم دهد
اشتباه مکن!
آن توی شبیه به من هم،
من نیستم!
چه لباس ِنازکی پوشیده ام
فراموشی، حافظه ام را شیار شیار می کند
تاوانش هم تکرار است وُ تکرار...
بوی بارانِ زمین خورده را دوست دارم
زمین ِباران خورده هم،
که جای خود...
باران که تند می بارد
چترها باز می شوند
و قدم ها تندتر
من پناه نمی خواهم
باران خورم هم، ملس است
زیر ِبرف وُ باران
می شود یکی بود یکی نبود را
با یکی بود دیگری هم بود
ماگیندا ساخت!
_____________________
مرتضی هم مُرد...خدایش بیامرزد...
7 Comments:
زيبا بود مانند هميشه ...
ماگينداها مي آيند و ميروند اما زماني نميآيند كه ديگري بيايد
يا زماني نمي آيند دگر كه ديگري خود در پي ديگري ماگيندايش بند آمده ...
وای! ویدا! عجب انعکاس خوشگلی
چه دوست دارم اش!
مخصوصا دوست دارم وقتی سنگ ریزه ای می افتد و موج های زیبای نقره ای می سازد.امروز برفی ام را با موج های ظریف اینجا تکمیل کردی
مرسی!
ماگیندا روح نقره ای حوالی ماه تمام ماست.ماگیندای ما!و چه دوست دارم این را که مال همه ی ما باشد.چه دوست دارم این را که ماگیندا واقعا به دنیا آمده است.همان لحظه که می میرد
...
هیجانزده ام کرد این شعر!
:)
خدا بیامرزه.
کی بی بهنه میاد که ببوسیش.و اتاق تنهاییش رو برای تو بچینه.و فکر یخ کردن تو باشه؟
ویدای عزیز مرا نیز خود خویش نامه تو دوستی اش امد و ثبت شدی بر گنبد کبودم
روحش شاد ....
ایمیلم رو میذارم ... آی دیم همونجاست ...
laleh_2002@yahoo.com
سلام
Post a Comment
<< Home