Tuesday, November 21, 2006

تقصیر که نداشتم...داشتم؟

همراهِ تو که می آمدم
بی اختیار، ابری بالای سرم نمی دیدم
معلوم نیست...
با چشم هایی که دیگر نمی دانم
از همان روز ِاول رنگی داشتند یا نه!
چیزی نگفته ام!
تقصیر که نداشتم... داشتم؟
نقشی از کودکی ام بود
چشم می گذاشتم و تا صد می شمردم
می خواستم چشم که باز می کنم
پیدایت کنم
پیدا نمی شدی اما!
چندین و چند ماه
کار ِمن بود بازیِ قایم باشک با تو
چشم گذاشتن و نیافتن
پشتِ همان رنگها
که روانِ من وُ تو را باز می شناسند با سردی وُ گرمی اش
صورتی بود یا نارنجی؟
آبی،سبز،
شاید هم قرمز...

راستی آن روز...
رنگِ لباست را یادم نیست!
کفش هایت را اما چرا
خاکی بودند و شلوارت، که تا رویشان آمده بود...
لم داده...بر آن مبل های مشکی ِنرم
که بوی چرم می دادند کمی!
چیزی نگفته ام!
نترس!
آمده بودم شیر نسکافه بُخورم و بروم
نسکافه یا قهوه؟
فرقی ندارد
شیر هم داشته باشد
شیرین هم باشد لطفاً
تلخش را نمی خواهم!
نسکافه اش را خوردم...
و خدا می داند که نخوردم!
و تا به الان
مزه ی هیچ یک از آن ده ها و ده ها
شیشلیک وُ استیک وُسیب زمینی وُ
لازانیا وُ باقالی پلو وُ میرزا قاسمی وُ جوجه وُ
قارچ وُ ذرت وُ ساندویچ را نیز یادم نیست!
خوشمزه بودند اما!
و هیچ کس نفهمید ...
خودم اما دیدم...

راستی پیدا که شدی
دیگر نمی خواستم هم بازی ات باشم
آخر می دانی؟
تو بازی ام را بهم می ریختی
من چشم می گذاشتم
و تو همان جا پشتِ من می ایستادی
تا صد شمردنم که تمام می شد
می خندیدی وُ می گفتی:
پیدایم کردی! حالا برویم چیزی بخوریم!
بی آنکه پیدایت کرده باشم من...
جمعاً چهار بار سینما رفتیم
دو بار هم در پارکی نشستیم وُ حرف زدیم
بیشترش را خوردیم
آنقدر که دیگر، مزه ها از هم پاشید
و رنگها رو به پختگی و کهنگی رفت...
تقصیر که نداشتیم... داشتیم؟
خدا خوب می دانست؛
جاده ی مه آلود را کجا نقاشی کند!
و به جای تابستانی که دوستش ندارم
پاییز و زمستان را آشنایی مان دهد...

التهابِ هوس هایم خوابیده است!
"هوس ندارم" بگویم، گو بهتر است
رنگهای سرد را بوسه زده ام انگار...
که لبهایم چنین کبود است
و دست هایم این چُنین سرد...
دلم که می گیرد
مدام چشم هایم را می بندم
که چشم گذاشته باشم
و تو بروی تا پیدایت کنم...
خنده ات را می بینم
پیدا نمی شوی دیگر چرا؟!
دلم سخت تر می گیرد
باید بروم کنار ِدیواری، سرم را به زمین بچسبانم
و پاهایم را بالا گیرم
اینگونه، ساعتِ شنی ِدرونم، از نو،
به پیکره ام تیک وُ تاک می دهد
شنها که از دل کم شوند و روانه ی مغزم شوند
دو پا می ایستم و می بینم؛
از نو، دوباره، آن ذراتِ منفک
حالا، دل را پر شده انتظار می کشند...

گاهی خواب، مهیای آرامش است
اگر روحت نرود به ناکجا آبادی در دور!
لجم می گیرد گاهی اوقات
نمی داند مگر روح ِمن است؟!
یک شب می رود سورئال کار می کند با آن پسرک!
یک شب می رود کبریت ها را آتش می زند
که بوی گوگردش مغزم را بسوزاند!
یک شب هم خدا می داند
با آن مردمانی که هر کدام را که چشم باز می کنم
در ذهن می بینم و در عالم ِبیداری هرگز،
قصه گفتنش را دیگرچیست!
بماند از آن شب ها که از برج ها پایین می پرد
و در قبیله ها سوارکاری می کند
جسم ِمن سنگ کوب می زند هزاااار بار!!
بیدار که می شوم؛
خسته ام، و استخوان هایم درد می کنند
انگار رفته ام مزرعه ای را شخم زده ام
لجم می گیرد از روح ِپر مدعایم!
که خوابِ من، شهر ِبازی هایش را مهیاست!
برخی شبها تا دمدمای صبح بیدارم...
مبادا هوس کند
برود با آن سیاهِ بلندِ وحشی ِزمخت همخوابه شود!
هر چند می گوید او به سراغم می آید!
و من آن سبزه ی بی مدعا را طالبم!

آن شبها که می آید سراغ ِتو
تو خوابی و معلوم نیست؛
روحت کجاها سیر می کند...
آرام کنارت می خوابد و نگاهت می کند
گاهی هم که دست هایت از هم باز است
یواشکی سر بر بازویت می گذارد
و خود را به خواب می زند
به من که باز می گردد
آرام است... بی هیچ دَلَم دیمبایی!
این خواب ها را، آن اول ها بیشتر می دیدم...
تقصیر که ندارم... دارم؟
حس هایم بهم ریخته اند!
مثل ِکتابخانه ای که کتاب هایش،
سر ِردیف وُ جایگاه خود نیستند
کتابی جستجو می کنی
پیدا نمی شود
یا امانی برده اند
یا از ابتدا نداشتی اش!
یا گم شده است
میانِ آنهمه ردیف های پر کتاب!

حس های گم شده...
کمی کله پا شده ام...
دائم، هوس ِحسی نو...
waiting for the miracle to come
Let`s do something crazy,
Something absolutely wrong
تقصیر که نداشتم...داشتم؟
I know it must have hurt you,
Lets do something crazy
There`s nothing left to do…
جور ِدیگر، بگذار باشم...
دائم، هوس ِحسی نو...
Got to go on waiting…
Of course you say you can`t complain
تقصیر که نداشتم... داشتم؟
کتاب ها را بهم ریختم...
پیدا نمی شود چرا؟!
لای این بود؟ یا آن دیگری؟
تو ندیدی اش؟! یک ورق قرص...
اسمش ؟ یادم نیست!
You wouldn`t like it, baby.
I know you really loved me…
I know it must have hurt your pride
To stand beneath my window
روحم، هر جا که خواست برود
نه! تقصیر ندارم که ندارم! دارم؟!

6 Comments:

Anonymous Anonymous said...

حالِ ما خیلی خوبه تو هم هی هذیونات و بریز بیرون بدترش کن
از صبح بغض داشتم , تو اتوبوس تو خونه تو خواب ...
برایِ همین زنگ زدم بیام پیشت
بغضم و ترکوندی , تو سایتِ دانشگاه! خدا لعنتت...

15:07  
Anonymous Anonymous said...

خيلي سخت ميگيريها ... با با زندگي 2 روزه

15:12  
Anonymous Anonymous said...

delam badjoori gereft.

delam gerefte bood.

delam hamishe gereftas.

man delam
tange,tange,tange.

man delam daghoone ,daghoone,daghoone...


mamnoon,neveshtehat baram ye donya khatereo ehsas bood.

19:18  
Anonymous Anonymous said...

نمی خواستم با خوندنش کسی دلتنگ بشه ، ولی انگار طبق ِ معمول همه رو دلگیر کردم... از وقتی گذاشتمش آماج ِ گلایه ها شدم... یه دوستِ خوب دارم می گه : رسالتِ آدمایی که دستی به قلم دارن خوش نوشتنه؛ نه که دستی به قلم داشته باشم ...نه! ولی قبول دارم نوشته هام به تلخیه قهوه ی اسپرسو می مونه... ذاتِ خودم به این اندازه اندوهناک نیست !بیشتر پر گلایه ام... به هر حال همیشه پشیمون می شم از این که خودم با نوشتن خالی می شم و دیگرانُ پر می کنم...
یه نصیحت: به سراغ ِنوشته های تلخ نرید... حس های تلخ رو بازی دادن بده! من این کار رو خوب بلدم
خوش باشید همگی و همیشه :)

21:07  
Anonymous Anonymous said...

بعله !!

13:22  
Anonymous Anonymous said...

بنویس
همینطور که هستی
همه اون چیزایی رو که حس می کنی
من عاشق جسارتتم
تحسینت می کنم
موفق باشی عزیزم

waiting for the miracle to come
Let`s do something crazy,
Something absolutely wrong

" but don't wait , let's do something our hearts say ... "

18:27  

Post a Comment

<< Home